![]() | از هر کار تازهای نترس، ضرورتها خودشان داوطلب میشوند و میدانند چهطور از تو دفاع کنند. ریرا عباسی | وارونگی | ![]() |
مدتی
برای مدتی مغازهی ساعتفروشی باز کردم، مغازه که نبود. سر و کار داشتن بیش از حد با زمان و تاریخ، افسردهام میکرد. برای خلاصی از افسردهگی شغلی، عطر فروشی بهترین راه حل بود. مغازه نزدم. یک جعبه پر از عطر برداشتم و در کوچهها داد زدم: «عطر، عطر خالص، عطر تازه.»
رضا علی پور | شهر بزرگ ابر بزرگ نمی خواهد
(افسرده، باز، بهترین، تاریخ، تازه، جعبه، خالص، خلاص، زمان، ساعت، شغل، عطر، مدتی، مغازه، کوچه)
(افسرده، باز، بهترین، تاریخ، تازه، جعبه، خالص، خلاص، زمان، ساعت، شغل، عطر، مدتی، مغازه، کوچه)